پاییز...

 

 پاییز...

قبل از اینکه بخوام چیزی بنویسم کلی حرف به حافظه کوتاه مدتم هجوم آورده بود ... هرکدومشون می گفتند اول من اول من...

حالا  که می خوام آنها را یه جایی مکتوب کنم تعارفشون گرفته میدانم همشون شونه خالی کردند و یکی یکی با از خودگذشتگی تمام جای خودشون را به دیگری می دهند و تا بیان بهم تعارف کنند که اول تو بیا تو ذهنش نه تو بیا هردوشون به دست فراموشی سپرده می شوند و دیگر هیچ یادم نمیاد تنها یکیشون اون گوشه ذهنم مانده ... آنهم یکه و تنها درست مانند خودم ... آنهم روز اول دبیرستانم بود ... مدرسه را اشتباه رفتم!!! ...دلم تنگ شده است....  دلم برای تکاپوی با نتیجه تنگ شده .... دلم برای نمره های بیست تنگ شده....  دلم برای مانتو شلوار مدرسه ام ، برای آن همه سادگی تنگ شده است ....

دلم برای خودم تنگ شده است!!!

دلم برای اون همه پاک بودن و سادگی خودم تنگ شده است ... آن موقع ها برام بین آدم ها فرقی وجود نداشت ... فرقی بین غنی و فقیر نمی دیدم ... الان حتی درون خودمم فرق وجود دارد ... لعنت به این همه شخصیت در من ... لعنت به ظاهر زیبا و باطن کثیف ... از خود بیزارم ...

کاش بازم کلاس اول ابتدایی بودم

کاش بزرگترین دغدغه ام به یک اندازه نوشتن تمام الف هایم بود...

کاش بزرگترین دلهره ام این بود که در امتحان ریاضی 1+1حتما باید 2 باشد در حالی که در دنیای واقعی خیلی وقتا حتی اگر یک را با 1000 هم جمع کنی باز هم 1 شوی چه برسد به  1+1 ... سخت است با کسی باشی و بجای آنکه ما شوی همان من بمانی ... حتی با برخی ها وقتی میری بیرون که تنها نباشی احساس می کنی تنهاتر خواهی شد و ترجیح می دهی دورشون را خط قرمز بکشی ...

کاش بزرگترین دلخشوی هایم بعد از یک مهمانی تعریف اتفاقات آن روز در بین دوستانم بود و هزاران اغراق که ساخته ذهن گوینده اتفاقات بود همان اتفاقات که با کمی درنگ می شد فهمید که همگی از روی رمان های رنگ باخته کتابخانه بر زبانش آمده و ذوق دوستان برای شنیدن بعدش ... خب بعدش چی شد؟ ... چقدر ساده اعتماد می کردیم ... 

کاش بدترین تنبیه پدرم این بود که چون مشقم کثیف بود مشق هایم را پاره می کرد و من مجبور میشدم همگی را از اول بنویسم ... همان دفترهای 100 برگی که پایان ماه فقط 50 صفحه اش باقی می ماند...

کاش بزرگترین خواسته ام این بود که مامانم منو نماینده کلاس کند ...

کاش بزرگترین حسادتم به نمره 20 دوستم بود و دوست داشتم تنها خودم بدون ایراد باشم دریغ که حال همه بی عیبند و تنها تو الهه عیب و ایرادی ...

کاش بهترین خبر زندگیم هنوز هم نیامدن معلم و دو ساعت بیکاری و حرف های صدتا یک غاز بود و لذت بردن از اغراق و دروغ دوستانم ...

کاش بزرگترین نیت زندگیم تنها معدل 19و 20 گرفتن بود و باهاش حافظ و جد و ابادش را کچل می کردم و در نهایت با بی شرمی تمام وقتی به اون معدل می رسیدم با لبخند پر غرور می گقتم حافظ حتی اگر این را نمی گفت خودم می دانستم.... حالا حتی اگر حافظ هزاربار نوید خوبی بدهد بازهم با پوزخندی می گویم بازم اشتباه کردی حافظ جونم و لبخندی میزنم توام با اشک و میگویم یوسف گمگشته من راه دیگری دارد ... بازگشتنی نیست و بازهم یادداشتش می کنم تا برای خودم مرهمی باشد و از ان هم می گذرم...

کاش ... کاش ... کاش...

 

 



نظرات شما عزیزان:

nilofar
ساعت2:32---1 مهر 1391
afarin matalebet kheily por mani hastan khosham omad

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

شنبه 1 مهر 1391برچسب:, | 1:50 | من |